به بهانه مواضع اخير مدعيان اصلاحات مطرح مي شود
حزب گرايي با مدل پادگاني!

بحث‌هايي که اين روزها به بهانه راي خانم راستگو به آقاي قاليباف در گرفته، براي فعالان سياسي کشور بسيار قابل تامل است؛ زيرا با راي خانم راستگو، سرنوشت شهرداري تهران به گونه‌اي ديگر رقم خورد و همه آمال و آرزوهاي مدعيان اصلاحات به يکباره فرو ريخت. اين راي آن قدر مهم و شکننده بود که براي مدت‌ها اين مدعيان آزادي و دموکراسي را در شوک سنگين فرو برد؛ به طوري که همه شعارهاي پر سر و صداي آن‌ها را به بوته فراموشي سپرد و شعار‌هاي زنده باد ديکتاتوري و زنده باد خودم، به جاي شعارهاي زنده باد مخالف من، استقلال راي و آزادي بيان جلوه‌گر شد! جالب‌تر اين‌که نظريه پردازان اين جماعت به جاي تذکر و بازداشتن آن‌ها از اين‌گونه موضع‌گيري‌هاي زشت، کوشيده‌اند با فلسفه بافي، دلايلي را نيز براي آن دست و پا کنند. آقاي صادق زيبا کلام در اين‌باره مي‌گويد: "‌واقعيت 100 درصد با جريان سازي‌هاي اصولگرايان متفاوت است و اين رفتارها عوام فريبي است. گويا دوستان، اساس دموکراسي را نمي‌دانند. خانم راستگو به خاطر شخصيت حقيقي‌اش وارد شورا نشده است و بلکه به اعتبار اصلاح‌طلبان با اعتماد مردم مواجه شده است و مردم در تهران به ليست‌ها راي مي‌دهند. اگر صادق يا نسرين زيباکلام هم بود راي مي‌آورد! اگر ايشان مايل بود مستقل رفتار کند مي‌توانست مستقل هم در انتخابات شرکت کند." و عجيب‌تر اين که مدعيان تساهل و تسامح که روزي مخالفان فکري خود را به خشونت طلبي و تماميت خواهي متهم مي‌کردند، امروز خشن‌ترين واژه‌ها مانند خائن‌، مزدور، نادان و... را بر ضد خانم راستگو به کار مي‌گيرند. درباره اين موضع‌گيري تامل برانگيز و چرايي آن نکاتي را متذکر مي‌شويم:

1. روشن است که خانم راستگو از طريق ليست اصلاح‌طلبان وارد شوراي اسلامي شهر تهران شده است و اگر در ليست نبود شايد نمي‌توانست اين حد از آرا را به خود اختصاص دهد ولي سخن بر سر اين است که آيا اگر فردي با حمايت حزب يا جبهه‌اي به مسووليتي رسيد، همواره مکلف به اجراي تصميم‌هاي آن است و بايد عقل خود را تعطيل کرده چشم بسته و گوش بسته تابع تصميم‌هاي دبيرکل باشد؟! آيا در کشورهاي پيشرفته جهان که سال هاست بر اساس دموکراسي اداره مي‌شوند و سعي مي‌کنند اصول دموکراسي را به طور کامل اجرا کنند وضعيت چنين است؟ آيا تخلف يک نماينده پارلمان از دستور حزب موجب اخراج وي از حزب و محروميت‌هاي سياسي اجتماعي مي‌شود؟

2. بر فرض پذيرش اصل اول، آيا احزاب در ايران واجد همه شاخص‌هاي حزبند يا فقط جمعيتي هستند که بر اساس هدف واحد يعني کسب قدرت بيش‌تر و حفظ آن گرد هم جمع شده به فعاليت سياسي مي‌پردازند؟ در اين ميان مي‌توان به احزاب کارگزاران و مشارکت و... اشاره کرد که دولت ساخته مي‌باشند و بر اساس اصول حزبي نمي‌توان نام حزب را بر آن‌ها گذاشت. حزب اسلامي کار نيز که يک حزب اصلاح‌طلب است، چندان از اين قاعده مستثني نيست؛ زيرا جاي اين سؤال مطرح است که اين حزب از بدو تأسيس تا کنون چند مجمع عمومي تشکيل داده و چند عضو رسمي در سراسر کشور دارد که حق عضويت مي‌پردازند؟ در اين راستا توجه به سخن آقاي رئيس جمهور خالي از لطف نيست؛ ايشان در مراسم معارفه وزير جديد کشور اعلام کرد که در ايران نه حزبي وجود دارد و نه جناحي؛ کرکره‌اي است که در ايام انتخابات بالا مي‌رود و چراغي روشن مي‌شود و پس از انتخابات نيز کرکره‌ها پايين مي‌آيد. بر اين اساس اصلاً حزبي به معناي واقعي در کشور وجود ندارد تا خانم راستگو به دليل تخلف از آن اخراج شده باشد. بنابراين ساير اعضاي اين‌گونه احزاب نيز بايد به دليل تخلف از اصول حزب واقعي اخراج شوند و اصل حزب نيز به نام ديگري ثبت گردد.

3. ولايت مطلقه حزبي نيز پديده جديدي است که مردم ايران با آن مواجه هستند. کساني که سال‌ها در دوران اصلاحات و قبل و بعد از آن به اصل مطلقه بودن ولايت فقيه عادل و با تقوا حمله مي‌کردند، امروز خود بي پروا از ولايت مطلقه حزبي دفاع تمام قد مي‌کنند و در اعمال اين ولايت تا آن‌جا پيش رفته‌اند که در اين راه ذره‌اي نرمش و عطوفت نيز از خود نشان نمي‌دهند و فرد متخلف را با انواع الفاظ خشن و زشت نوازش داده و او را از همه حقوق سياسي اجتماعي محروم مي‌کنند. آن‌چه حاميان راست و چپ احزاب در ماجراي انتخاب شهردار خجالت مي‌کشند بگويند اين است که اين‌گونه احزاب به شدت با استقلال فکري و رفتاري اعضا برخورد مي‌کنند و اصولا بر اساس نفي استقلال فکري و رفتاري اعضا بنا شده‌اند. به بيان ديگر، احزاب، چتري بر سر اعضاي خود پهن مي‌کنند که من آن را ولايت مطلقه حزب مي‌نامم و هرگونه تخطي عملي از اين ولايت مطلقه حزب، منجر به اخراج و ترور شخصيت و... مي‌شود. به عبارتي ساده‌تر، در حزب کسي اجازه ندارد براي خودش فکر يا عمل کند، بلکه ديگران بايد براي او فکر کنند و او تنها مجري دستوراتي است که برايش مشخص کرده‌اند؛ و حتي اگر شخص به اين نتيجه برسد که فعل حزب اشتباه است، حق ندارد مستقلا خلاف نظر حزب تصميم بگيرد.

4. ‌ظاهراً اين‌گونه افراد حزب را با پادگان اشتباه گرفته و دبير کل حزب را با فرمانده پادگان و جناب سرهنگ جابجا کرده‌اند و يا اين‌که مدل جديدي بر حزب منطبق ساخته‌اند، شبيه مدلي که برخي احزاب در دهه‌هاي پنجاه و شصت در ايران به نمايش مي‌گذاشتند. سازمان به اصطلاح مجاهدين خلق و ديگر احزاب چپ و مارکسيستي آن روز بر اساس مدل‌هاي پادگاني به فعاليت‌هاي سياسي مي‌پرداختند و متخلفان از دستورات حزب و سازمان را به شديدترين وجه مورد تنبيه قرار مي‌دادند که کم‌ترين آن‌ها اخراج از سازمان و بالاترين آن تسويه حساب‌هايي بود که سرانجامي جز مرگ براي آن‌ها نداشت. البته چنان چه اين روند ادامه يابد، ممکن است مجازات‌هاي شديدتري نيز به سراغ امثال خانم راستگو بيايد!

5. نکته مهم ديگري که بايد مورد توجه قرار گيرد، اين است که در فعاليت‌هاي سياسي آن چه مورد نظر سياست‌بازان قرار مي‌گيرد، منافع شخصي و حزبي است نه منافع مردم؛ بر اين اساس حق و باطل نيز نسبي مي‌شوند. به عبارت ديگر حق آن است که در راستاي منافع و مصالح حزب يا شخص من باشد و باطل نيز آن است که اين گونه نباشد. بنابراين همه فعاليت‌هايي که در اين راستا انجام مي‌شود خوب و مثبت و حق تلقي مي‌شود! به عنوان نمونه چنان چه شبيه همين ماجرا در اردوگاه مقابل يعني جبهه اصول‌گرايان اتفاق افتاده بود و يکي از اعضاي حزب اصولگرا به آقاي محسن هاشمي راي مي‌داد و او وارد ساختمان بهشت مي‌شد، همين آقايان در برابر اعتراض احتمالي اصولگرايان صدها مقاله و تحليل در باره ضرورت آزادي فکر و استقلال نماينده مردم و عضو شوراي شهر مي‌نوشتند و اقدام شجاعانه او را مي‌ستودند و اعتراض اصول‌گرايان را با چماق تماميت خواهي، انحصار طلبي، استبداد و ديکتاتوري حزبي و... پاسخ مي‌دادند.

6. اتفاق‌هاي اخير بيش از پيش معنا و مفهوم فرمايشات مقام معظم رهبري در باره حزب را بر همگان آشکار ساخت؛ ايشان در باره شاخص‌هاي حزب مثبت و منفي فرمودند: " آن حزبى كه مورد نظر ماست، عبارت است از يك تشكيلاتى كه نقش راهنمايى و هدايت آحاد مردم را به سمت يك آرمان هايى ايفا مي‌كند." ايشان در ادامه فرموده‌اند "ما دوجور حزب داريم: يك حزب عبارت است از كانال‌كشى براى هدايت‌هاي فكرى؛ حالا چه فكرى به معناى سياسى، چه فكرى به معناى دينى و عقيدتى. اگر چنان چه كسانى اين كار را بكنند، خوب است. قصد عبارت از اين نيست كه قدرت را در دست بگيرند؛ مي‌خواهند جامعه را به يك سطحى از معرفت، به يك سطحى از دانايى سياسى و عقيدتى برسانند؛ اين چيز خوبى است. البته كسانى كه يك چنين توانايى‌اى داشته باشند، به طور طبيعى در مسابقات قدرت، در انتخابات قدرت هم آن‌ها صاحب رأى خواهند شد، آن‌ها برنده خواهند شد؛ ليكن اين هدفشان نيست. اين يك جور حزب است؛ اين مورد تأييد است. ميدان باز است؛ هر كس مي‌خواهد بكند، بكند. يك جور حزب، تقليد از احزاب كنونى غربى است - حالا من گذشته را كارى ندارم - احزاب كنونى غربى به معناى باشگاه‌هايى براى كسب قدرت است؛ اصلاً حزب يعنى مجموعه‌اى براى كسب قدرت. يك گروهى با هم همراه مي‌شوند، از سرمايه و پول و امكانات مالىِ خودشان بهره‌مند مي‌شوند، يا از ديگران كسب مي‌كنند، يا بندو بست‌هاى سياسى مي‌كنند، براى اين كه به قدرت برسند. يك گروه هم رقيب اين هاست؛ كارهاى مشابه اين‌ها را انجام مي‌دهد تا آن‌ها را از قدرت پايين بكشد، خودش بشود جايگزين. الان احزاب در دنيا غالباً اين گونه‌اند. اين دو حزبى كه در آمريكا به نوبت در رأس كار قرار مي‌گيرند، از همين قبيل اند؛ اين‌ها در واقع باشگاه‌هاى كسب قدرتند. اين نه، هيچ وجهى ندارد. اگر كسانى در داخل كشور ما با اين شيوه دنبال تحزّب مي‌روند، ما جلويشان را نمي‌گيريم. اگر كسى ادعا كند كه نظام جلوى تشكيل احزاب را گرفته است، يك دروغ واضحى گفته؛ چنين چيزى نيست؛ اما من اين جور حزبى را تأييد نمي‌كنم. اين جور حزب‌سازى، اين جور حزب‌بازى معنايش عبارت است از كشمكش قدرت؛ اين هيچ وجهى ندارد. اما حزب به معناى اول، يعنى يك كانال‌كشى در درون جامعه، براى گسترش فكر درست -چه فكر عقيدتى و اسلامى، چه فكر سياسى و تربيت كادرهاى گوناگون‌- بسيار خوب است؛ اين چيز نامطلوبى نيست(بيانات رهبر معظم انقلاب در ديدار با دانشگاهيان استان کرمانشاه، 1390/07/24) اکنون شما قضاوت کنيد آيا اين اتفاق زشت که اين روزها در حال انجام است جز قدرت طلبي معنا و مفهوم ديگري دارد؟! آيا هرگز از آن‌ها شنيده‌ايد که کدام يک از نامزدها براي مردم و شهر تهران مفيدتر بوده‌اند؟

7. بر فرض صحت اين مبنا که اعضاي يک حزب يا جبهه بايد بر اساس توصيه‌هاي حزبي عمل کنند و هيچ فردي حق آزاد انديشي و استقلال فکري ندارد، آيا چنين چيزي را براي احزاب ديگر نيز مجاز مي‌دانند؟ و آيا اگر چنين اتفاقي نسبت به ساير ارکان نظام بيفتد وضعيت کشور به کجا منتهي مي‌شود؟! به راستي اگر اکثريت مجلس در دست اصلاح‌طلبان بود و دولت اصول‌گرا سر کار مي‌آمد به وزراي اصول‌گرا راي مي‌دادند؟! و آيا نامزدهايي با گرايش اصول‌گرايي براي انتخابات شوراي شهر از سوي چنين مجلسي تاييد صلاحيت مي‌شدند؟! آيا اگر شوراي نگهبان در اختيار مدعيان اصلاحات بود، يک نفر اصول‌گرا براي شرکت در انتخابات رياست جمهوري از فيلتر شوراي نگهبان عبور مي‌کرد؟!